صدای وکیل
[ بازدید : 50 ] [ امتیاز : 0 ] [ نظر شما : ]
ساعت ۷شب است و آماده رفتن به منزل شدهام... تلفن زنگ میخورد:
- سلام قربان... صدای وکیل؟
میخواستم با جناب مهاجری صحبت کنم.
- سلام... مهاجری هستم اما دفتر تعطیل شده...
- من خیلی خیلی عذر میخوام امر واجبی بود که در ساعت تعطیل مزاحم شدم.
موسوی هستم... از قطر تماس میگیرم... تلفن شمارو از شعبه اول بازپرسی دادسرا گرفتم خیلی اصرار کردم یه وکیل خوب به من معرفی کنن که بالأخره یکی دلش سوخت و شماره شمارو بمن داد.
- لطف دارید... امیدوارم اینطور برداشت نکرده باشید که من با اونها آشنایی دارم و کارتون سریعتر انجام میشه چون من اونها رو نمیشناسم، لطف داشتن منو معرفی کردن. حالا موضوع چیه؟
- شما بزرگوارید استاد؛ همونطور که عرض کردم، چند ساله در قطر هستیم البته خونه و زندگیمون تهرانه و سالی هم چند ماه تهرانیم.
برادر کوچکتری دارم که پزشک متخصصاند. ایشون چند روز قبل جهت شرکت در سمیناری به تهران اومدن که حین رانندگی به یک موتور سوار میزنن و طرف مصدوم میشه، غافل از اینکه ماشین هم دو ماهه بیمهاش تموم شده بوده و ما نمیدونستیم.
از دیروز برادرم رو بازداشت کردن و براش قرار کفالت ۵۰میلیونی صادر شده، ایشون هم این مقدار وجه نقد همراهش نیست که بپردازه و بیرون بیاد.
با دادگاه تلفنی صحبت کردم که این مبلغ رو از قطر به حساب دادگستری واریز کنیم، گفتن شدنی نیست؛ وقتی با استیصال من روبرو شدن همفکری کردن و شماره شما رو دادن که از طریق شما این کارو انجام بدیم.
- پس میخواید این مبلغ رو توسط کسی به ما برسونید که برای دادگاه واریز کنیم و برادرتون رو آزاد کنیم.
- احسنت؛ برادرم فردا پرواز داره، اگه بشه ایشون رو به پرواز برسونید خیلی عالی میشه؛ در مرحله بعد هم پرونده رو پیگیری بفرمایید و ماشین رو از توقیف آزاد کنید و تحویل بگیرید.
استاد! اگه ممکنه یه شماره حساب بدید من تا نیمساعت دیگه این پول رو مستقیم به حساب خودتون واریز میکنم که کارها سریعتر انجام بشه؛ حقالزحمه خودتون هم بروی چشام تقدیم خواهم کرد.
- قابل شما رو نداره اگه صلاح میدونید فعلا شصت میلیون واریز بفرمایید که یه وقت احیانا به پول نیاز شد کم نیاریم، کم و زیادش رو بعدا درست میکنیم.
- پس اجازه بدید فعلا ۵۵میلیون واریز کنم، نیاز شد باز سریع واریز میکنم؛ بعدا که برای تحویل خودرو خدمت رسیدیم و قرارداد امضا شد باز هم خدمتتون خواهم بود.
- بسیار خوب... شماره حسابو یادداشت کنید.
- اگر شماره کارت بدین بهتره، سریعتر انجام میشه؛ فقط دو تا کارت بدین که امکان جابجایی وجود داشته باشد.
- چند لحظه... یادداشت کنید:
۶۰۳۷... این شماره کارت ملی و
۶۱۰۴... اینم شماره کارت ملت.
- ممنونم تا نیمساعت دیگه ۵۵تومن واریز میشه؛ انشالله که با دست توانای شما و همکاراتون برادر ما هم زودتر برگرده...
میدونید استاد ما پرونده زیاد داریم. امیدوارم به زودی شما رو از نزدیک زیارت کنم و زمینه همکاری بیشتری با هم پیدا کنیم ما به دنبال دوست بزرگواری مثل شما میگشتیم.
راستی یک شماره همراه هم لطف کنید که بتونم راحت با شما در ارتباط باشم.
تماس تمام شد احساس خوبی دارم و از خودم راضیام؛ هم اینکه در دادگستری و میان مردم شناخته شده و خوشنام هستم و هم این که تونستم یک موکل توانمند جدید به موکلین خودم اضافه کنم.
پس از نیمساعت باز گوشی من زنگ میخوره...
- سلام استاد... موسوی هستم اگه ممکنه این شمارهها رو یادداشت بفرمایید:
شش هزار و ششصد و سی و هفت دلار از حساب شماره... بانک... با کد پیگیری... و شماره حواله... به حساب بانک ملی واریز شد.
همچنین مبلغ شش هزار و صد و نود و پنج دلار از حساب شماره... بانک... با کد پیگیری... و حواله... به حساب بانک ملت براتون واریز کردم.
- ممنونم، البته هنوز پیامکش بمن نرسیده...
- همین... باید زحمت بکشید شماره حوالهها را به بانک خودتون اعلام کنید تا مبالغ به حسابتون واریز بشه البته لازم هم نیست تا فردا صبر کنید از طریق عابر بانک هم میشه شماره حوالهها رو اعلام کرد. دیگه سفارش نکنم امیدوارم فردا اول صبح همکارانتون به دادسرا برن.
لحظهای جا میخورم...
امان از بدبینی ما وکلا، شیطان را لعنت میکنم:
- من موکلین خارج از کشور زیاد داشتم هیچوقت برای دریافت پول نیاز به مراجعه به عابر بانک نبوده اگرچه الان هم دسترسی ندارم.
- درست میفرمایید اینجا حسابهای ما ارزی هستن، عجله داشتم زودتر پولو به شما برسونم اگر حساب ارزی داشتین نیازی به این کار نبود.
- خب میگفتید حساب ارزی اعلام میکردم شما هم راحتتر بودید! البته الان هم دیر نشده...
- متأسفانه من واریز کردم و تا ساعت ۱۲شب هم باید وصول بشه وگرنه بلوکه میشه؛ اگر مشغله دارید و گرفتارید یکی از کارمندان شما هم میتونن... خیلی سریع انجام میشه.
تعجب کردهام:
- بسیار خب اجازه بدید ببینم چکار میکنم.
به موضوع کاملا مشکوک شدهام اما ادب و متانت طرف مقابل اجازه نمیدهد صریح و بیتعارف صحبت کنم از شما چه پنهون کمی هم مردد هستم...
با دوستی تلفنی مشورت میکنم و شکم به یقین تبدیل میشه با خودم میگم بله بهتره خونه برم... امشب کاسب نیستم.
در حال عبور از عابر بانک هستم و به این استاد زبردست جناب موسوی فکر میکنم... نیمساعتی هم گذشته... باز گوشی زنگ میخورد و با ادب و احترام، پیگیر موضوع است و اعتمادسازی میکند.
شروع میکنم سوالاتی بپرسم که دچار تناقص شود اما اطلاعات حقوقی خوبی دارد و با اعتماد به نفس و دقیق پاسخ میدهد ناچارم پرده حیا و تعارف را کنار بزنم و صریح و قاطع صحبت کنم.
- میدونید... واقعیتش از اینکه گفتید به عابر بانک مراجعه کنم به صحبتهاتون شک کردم از یک دوست بانکی پرسیدم، به من گفت نیازی به این کار نیست.
دروغ چرا من الان جلوی عابر بانکم احتمالا بعدش از من خواهید خواست که زبان دستگاه رو به انگلیسی تغییر بدم که من رو در منوهای مختلف برنامه بچرخونید و در آخر حساب رو خالی کنید بعدش برید سراغ کارت دوم و حواله دوم و...
من عذر میخوام بابت صراحتم، قطعا چنین قصدی ندارید اما اگر در گفتار خودتون صداقت دارید که من هم چنین اعتقادی دارم لطفا به شکلی متعارف و بهتری مثلا از طریق دوست و آشنایی وجه رو به حسابم منتقل کنید و اجازه بدید من فکرم درگیر حل مشکل برادر شما و کارهای فردا بمونه.
- عجیبه که چنین فکری در مورد من کردید استاد؛ مطمئن باشید من با شما صادق هستم البته به شما حق میدم جامعه بدی شده اما باور کنید اگر راه سریعی بود حتما اون کارو انجام میدادم...
کوتاه نمیآید و سماجت دارد و اصرار دارد من را پای عابربانک ببرد...
حربه آخری که در ذهن دارم را بکار میبرم.
- ممنونم که منو درک کردین و بهم حق میدین... راستش من بدون اجازه و از باب احتیاط یه کاری کردم... موضوع رو به دوستانی که در آگاهی دارم منعکس کردم و اونها از من خواستند گفتگو با شمارو سه دقیقه ادامه بدم که خط شمارو بررسی کنن البته عذر میخوام زودتر نگفتم به پاک دستی شما اطمینان داشتم...
و ناگهان تلفن قطع شد.
با خودم گفتم خدارو شکر... اگه وکیل معروفی هم نیستم باز جای شکرش باقیه وکیل مالباختهای هم نشدم.
پی نوشت:
- اینگونه دزدیها، شیوههای متنوعی دارد؛ شخصی با من تماس گرفته بود و میگفت: سارق با ایجاد تصادف ساختگی با خودروی پارک شدهام، شماره موبایل گذاشته بود و بعد با اعتمادی که ایجاد کرد به بهانه پرداخت خسارت، من رو جلوی عابربانک برد و موجودی حسابم رو خالی کرد.
- با آگاهی تماس گرفته بودم و اطلاع دادم شاید برنامهای برای شناسایی چنین افرادی داشته باشن اما نداشتن فقط توصیه کردن سمت عابر بانک نرم.
عزت نفس
راز تداوم زندگی خانوادگی
امروزه در دنیای مدرنی زندگی میکنیم که تکنولوژی همه چیز رو به تسخیر خودش در آورده و در فرهنگ ما نفوذ کرده اما حواسمون باید باشه که این دنیای مجهز و پر از وسایل ارتباطی، ما رو از «اصل زندگی» و «دنیای شیرینی» که داریم، یه وقت دور نکنه.
اگه واقع بین باشیم و دقت کنیم، میبینیم که همهی این ابزارهای ارتباطی در کنار تمام مزایاشون، خیلی از ارزش ها رو کمرنگ کردن و باعث پیدا شدن خیلی از مشکلات اجتماعی و خانوادگی شدن.
امروز توی دفتر از بین تلفنهایی که میشد و مشاورههایی که به مخاطب هامون میدادیم با موردی برخوردم که جای تاسف داشت و برای لحظاتی من رو از این دنیای جدید و به اصطلاح مدرن بیزار کرد.
آقای جوانی بود که میخواس باهام مشورت کنه و راجع به همسرش چیزهایی بگه. صداش علیرغم جوانی، صدای یه آدم شکست خورده بود.
میگفت چند ماه پیش به مناسبت تولد همسرش براش یه گوشی موبایل گرون قیمت خریده؛ طبعا اون پیش خودش فکر میکرده با این کار همسرش رو بینهایت خوشحال و سورپرایز میکنه و باعث گرمتر شدن عشقشون میشه، غافل از این که همین گوشی باعث فاصله و اختلاف توی زندگیشون شده بود. میگفت که همسرم بیشتر مواقع و حتی وقتی که من خونه هستم حواسش فقط به گوشیه و همین مسئله چندین بار باعث بحثمون شده.
حرف دلش این بود که وابستگی زنم به گوشیش، زندگیمونو خراب و همسرم رو گستاخ کرده تا جاییکه احساس میکنم اولویت زندگیش من نیستم بلکه اون گوشی لعنتیه. وقتی هم اعتراض میکنم من رو یک آدم قدیمی، بدبین و شکاک خطاب میکنه!
میگفت: «یک بار که بحث میکردیم همسرم به من گفت که دیگه داری حالمو بهم میزنی و خیلی راحت بیان کرد که یه ذره مثل پسرهای گروه تلگرام جذاب و به روز باش و ازشون یاد بگیر... راستشو بخواید به روی خودم نیاوردم ولی این حرفش من رو شکست... خیلی ناراحت شدم و نمیدونستم چی بگم و چه جوابی بدم...»
برام تعریف کرد: «یک شب که همسرم خواب بود گوشیش رو برداشتم و محتویاتش رو چک کردم. شوکه شدم وقتی دیدم که از طریق تلگرام با کسی ارتباط داره و چت میکنه، نمیدونستم باید چیکار کنم، خیلی تصمیمها از سرم گذشت ولی هرطوری بود خودم رو کنترل کردم چون فکر میکردم بهتره به روی خودم نیارم و پرده حیای بینمون دریده نشه...»
رفتارش قابل درک بود بینوا بین دلش و غیرتش گیر بود و نمیتونست تصمیمی بگیره... دوس داشت دردش رو بگه و سبک بشه اما خجالت میکشید ادامه بده، چون احساس حقارت داشت. علیرغم صدای زیبا و بیان متینش، صلابتی در گفتارش نبود؛ راست میگفت... تخریبهای همسرش واقعا شکسته بودش و اعتماد بنفسش از دست رفته بود.
خلاصه حرفهاشو به سختی جمع کرد و پرسید که راه چارش چیه؟ همسرش رو دوست داره... چکار کنه از دستش نده و عزت نفس و غرورش نشکنه؟
راستش از این نمونه حکایات زیاد در دفاتر وکلا وجود داره...
مشکل این جوون عزیز ما بهانهای شد که امشب کمی پرحرفی کنم و در چند خط از تجربیات خودم براتون بگم:
یکی از دلایلی که باعث جدایی و طلاق یک زوج میشه خروج از کفویت و همسطحی اونها برابر یکدیگره.
بعنوان مثال زیاد دیدیم وقتی مرد، پولدار میشه یا خانمی سرکار میره و استقلال مالی پیدا میکنه یا مثلا هرکدوم از اونها وقتی وارد دانشگاه میشن اگر این تغییرات به شکلی باشه که برابری و همسنگی اونها بهم بخوره، زندگی اونها وارد بحران طلاق یا مشکلات مشابه اون میشه.
از طرفی یادمون باشه همه ما آدمها از افرادی که بخوان آویزون ما بشن و مثل افراد فلج، وبال گردن ما قرار بگیرن در دراز مدت منزجر میشیم.
امان از روزی که مرد، زنش رو در سطح و اندازه خودش نبینه یا برعکس، خانمش اونو حقیر و ریز ببینه.
همانطور که زن و مرد باید از تکبر و غرور بیجا بپرهیزن در عین حال موظفند مراقب کوچک شدن شخصیت و عزت نفسشون در مقابل شریک زندگی باشن و خدای نکرده اجازه ندن چنین اتفاقی بیفته.
زیاد دیدم زن ها و مردهایی که خودشون رو خوار و خفیف کردن بلکه زندگیشون پابرجا بمونه اما نتیجه کاملا برخلاف انتظارشون بوده چرا که با این کار بیشتر از چشم طرفشون افتادن.
عزت نفس موهبت الهی و یه هدیه از خداست که سرمایه ما برای شکست ناپذیری در زندگی و بالا بردن ایستادگی برابر مشکلاته. نباید این عزت خدادادی رو ارزون خرجش کنیم و اجازه بدیم کسی به اون دست اندازی کنه.
امام صادق علیه السلام میفرماید: "من با نفس خود هیچ موجودی را برابر نمیکنم، جز پروردگارم.
تمام دنیا و غیر خدا با این گوهر نفیس هم ارز نیست."
(بحارالانوار، ج 47، ص 25.)
#محمد_فلاحی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
https://sedayevakil.com/
مرد داستان امروز ما:
تقی، مردی ۳۵ساله از استان مرکزی است، با لهجه غلیظ شهرستانی صحبت میکند، متاهل است و فرزند ۸ سالهای دارد.
همسرش دختر عمویش است، زن سازگار و صبوری است؛ با هم مشکل جدی ندارند بقول خودش نهایت اینکه مدتیاست مهرشان بهم کم شدهاست.
یک خانواده شهرستانیاند که یکی دو سال است به تهران آمدهاند و دست بر قضا محل کار مرد در شمال شهر تهران (ولنجک) قرار گرفته است اگر چه از لحاظ مالی دستش بسته است و توانگر نیست.
زن داستان ما:
سپیده، دختری ۲۴ساله، تک فرزند، در ولنجک با پدر و مادرش به شکلی کاملا متمول و اشرافی زندگی میکند؛ آزادیهای زیادی دارد. نیمی از عمر خود را در خارج از کشور زندگی کرده و مثل برخی دختران مرفه، خودخواهیهای آزار دهندهای دارد که نتیجه تربیت و شرایط اوست.
بعنوان مثال هرچه خواسته برایش فراهم شده، نگاهش به دیگران نگاه از بالا به پایین است. هیچگاه برابر کسی نیازی به دروغ گفتن نداشته پس اعتقاد دارد باید راستگو باشد. چون قدرتمند است از کسی نمیترسد و جسور و بیباک تصمیم میگیرد و عمل میکند؛ در کارهایش فقط به عقل و فکر خودش اعتماد دارد. کمتر از دیگران مشورت میگیرد و برای رسیدن به خواستههایش از هزینهای ابا نمیکند، ناگفته نماند میگویند دختر بسیار زیبا و جذابی است.
داستان:
دختر داستان ما سه سال قبل تصمیم میگیرد با پسری که در آن دوره عاشقش بوده ازدواج کند، ازدواجی نافرجام که خیلی زود به طلاق منجر میگردد. برایم کامل روشن نشد که چگونه دست روزگار تقی و سپیده را به هم میرساند و تقی علیرغم متاهل بودنش، فقیر بودنش، شهرستانی بودنش و تفاوتهای فرهنگی بسیار، به این دختر نزدیک میشود. حدس میزنم که تقی سرایدار آنها بوده باشد و دختر بواسطه شرایط روحی خویش و نیاز به داشتن یک سنگ صبور به تقی پناه میبرد و او نیز از خدا خواسته پیشنهاد اجرای صیغه و یک رابطه کوتاه مدت میدهد. این رابطه با اصرار و خواهش مرد ادامه مییابد و تبدیل به چند روز و چند ماه میرسد.
خود تقی هم که برای مشاوره آمده بود برایش عجیب بود که چرا سپیده از میان این همه جوان زیبا و ثروتمند، با او دوام آورده است.
بگذریم پس از چند ماه، دایی سپیده جهت خواستگاری برای پسرش که در اروپاست به منزل آنها میآید و دختر هم علاقمند به این ازدواج میشود و موضوع را با تقی در میان میگذارد که دیگر بس است، من میخواهم ازدواج میکنم و... تقی هم غمگین و افسرده، سعی میکند نظر سپیده را نسبت به این ازدواج تغییر دهد بلکه مدت بیشتر کنار او باشد و از او و حمایتش بهره بیشتری ببرد که با مخالفت قاطع زن روبرو میشود اما اتفاقی رویاهای سپیده را برهم میزند چرا که او در این بین باردار میشود (تقی قسم میخورد ناخواسته بوده).
تقی دل در گرو دختر دارد و اصرار میکند با او بماند و فرزند را نگه دارد؛ سپیده نیز که بچه دوست دارد دچار تردید شده میگوید در صورتی حاضر است این کار را بکند که تقی همسرش را طلاق دهد اما تقی علاقمند به حفظ همسر اولش نیز هست چرا که فرزند دارد.
زمان برای سپیده سریع درحال گذر است و تقی دست دست میکند. شرایط تقی برای سپیده قابل قبول نیست لذا بدون اطلاع تقی اقدام به سقط جنین میکند و عمل سقط هم با موفقیت انجام میشود. ابتدا وضعیت سلامتی سپیده خوب است لکن پس از چند روز عوارض سقط هویدا میشود و کار به مراجعه به پزشکان متخصص کشیده میشود، نتیجه سخت و تکان دهنده است؛ آزمایشها و عکسها نشان میدهند که رحم سپیده بواسطه کورتاژ دچار آسیب جدی شده و میبایست تخلیه شود، هیچ راه دیگری هم متصور نیست؛ پزشکان به اتفاق معتقدند سپیده دیگر هیچگاه نمیتواند مادر شود.
از آن تاریخ به بعد سپیده بشدت عصبی شده است، پرخاش و تندی بیحدی میکند، گویی دیوانه شده است، به تقی گفته که باید زنش را طلاق دهد و با او ازدواج کند و در این خصوص به شدت تهدید کرده و او را تحت فشار قرار داده است.
تقی برایش توضیح داده که همسرش را دوست دارد و سپیده پاسخ داده غلط کرده وقتی زنش را دوست داشته با او وارد رابطه شده است. تقی شدیدا از سپیده میترسد میگوید او دختر بیکله و دیوانهایست هر چه را بگوید انجام میدهد. شدیدا نگران آبرو، شغل و موقعیت خویش است حتی نگران امنیت خانوادهاش است.
تقی از روی ناچاری موضوع را با همسرش در میان گذاشته و همسرش به خاطر آبرو و شغل تقی پذیرفته بصورت ظاهری از او جدا شود تا آبها از آسیاب بیفتد اما سپیده میگوید باید حضانت فرزندت را به همسرت داده، طلاقش دهی و همسرت را به شهرستان بازگردانی و از همه مهمتر فرزندت باید در مدرسه آن شهر ثبت نام شود اما تقی در شهرستان آبرو دارد، جواب فامیل و بستگانش را چه دهد!؟
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این توفان به صد گوهر نمیارزد
#المیرا_پناهی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
https://sedayevakil.com/
کلاهبردار شیک پوش
جوانی خوش برخوردیست حدودا ۳۵ساله، لاغر و نسبتا قد بلند است، کتشلوار نسکافهای رنگی پوشیده است؛ به گرمی با من دست میدهد و خودش را معرفی میکند.
مینشیند... حال و احوالی میکنیم... اما برای شروع دست دست میکند... من شروع میکنم:
- خب... در خدمتم!
با لبخندی میگوید:
- من کلاهبرداری میکنم... (کمی مکث و لبخند) دیگه پیش شماها باید راستشو گفت!
هم تعجب کردهام و هم خندهام گرفتهاست:
- خوشبختم...!
با شوخی از وضعیت کسب و کارش میپرسم او هم دل خوشی ندارد.
ادامه میدهد:
- اومدم کمی از قوانین کسب اطلاع کنم.
جریان از این قراره که سه سال قبل با شخصی آشنا شدم که کارت پایان خدمت میگرفت همه مراحل رو هم قانونی انجام میداد.
- از همونا که بعد از ۶ماه، یکسال لو میره و کارت باطل میشه؟!
- نه؛ کارمون کاملا قانونی انجام میشد حتی با کارتهای ما پاسپورت گرفتن و از کشور هم خارج شدن.
نیاز نیست اثبات کنم که اشتباه میکند.
- علاوه بر پایان خدمت، مدرک تحصیلی هم میگرفتیم اما الان یکساله که دوستم دیگر تماسهای منو جواب نمیده.
نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده... از طرفی نمیخواستم مشتریهام بپرن... ردشون نمیکردم، پول و مدارک ازشون میگرفتم و قول و وعده میدادم.
خب امیدوار بودم برگرده یا من کس دیگهای پیدا کنم که هنوز هم کسی پیدا نکردم بتونه کار اونو انجام بده؛ الانم پولا خرج شده و مشتریا صبرشون لبریز؛ میخوان شکایت کنن؛ منم گفتم بیام پیش یه وکیل ببینم اوضاعم چطوره و چند چندم.
- پولا رو به حساب خودت واریز میکردن؟!
- نه. به کارت دوست دخترم، کارت اون دست منه؛ منم از کارت اون خرج میکنم.
- معمولا برای هر پایان خدمت چند میگیری؟
- سیزده میلیون، البته کم و زیاد هم داره، مثلا از جوونی تو سعادت آباد ۲۶تومن گرفتم؛ اگرم ببینم کسی فقیر و نداره کمتر میگیرم و کمکش میکنم.
با شوخی میگویم:
- پس دستت تو کار خیر هم هست...
جدی میشود:
- شوخی کردم کلاهبردارم به هر حال به ازاش خدمتی ارائه میدم.
- اما دیر یا زود کارتها کشف و ابطال میشه و استفاده کنندگان به اتهام استفاده از سند مجعول تحت تعقیب قرار میگیرن. اقلش اینه که یه سوء پیشینه براشون میخوره.
- اون وقت جرم من چیه؟
- متفاوته؛ اگه یکسال اخیرو در نظر بگیریم کلاهبرداری کردی اما قبلش اتهام جعل یا معاونت در جعل بهت میخوره.
نیشش باز میشود و سوت بلندی میزند:
- یه وقت فکر نکنی منم شوخی میکنم.
- دوست دخترم چی؟!
- اونم معاونت در جعل مرتکب شده مگر اینکه ثابت بشه از کارهای شما کاملا بیخبر بوده که تبرئه میشه اما در هر صورت نسبت به پولهایی که به حسابش واریز شده مسئولیت داره و باید برگردونه.
خلاصه یکی دو سوال دیگر هم میپرسد و در پایان خیلی شیک مثل یک جنتلمن با من خداحافظی میکند و از دفتر خارج میشود... گویی مدیرعامل یک شرکت مهم است.
نکات:
- جعل سند و استفاده از سند مجعول، دو جرم جداگانه اند؛ بنابراین کسی که کارت پایان خدمت را جعل کرده و کسی که از آن استفاده میکند، هر کدام باید مستقل مجازات شوند.
- مجازات جعل یا استفاده از کارت پایان خدمت جعلی: 1 تا 10سال حبس
- مجازات جعل یا استفاده از مدارک تحصیلی جعلی: 1 تا 3سال حبس
- مجازات کلاهبرداری: 1 تا 7سال حبس
#علی_مهاجری
#وکیل_دادگستری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
نباید بددلی کردن
گاهی برخی مردها به بيمارى بددلی مبتلا میشوند. بيمارى خانمانسوزی که زندگى را زهر و بنیان خانواده را خاکستر میكند.
چنین افرادی چون احساس عدمامنیت دارند، بیقرارند و آرامش از آنها سلب شده لذا معمولا زیاد بهانهگیرى میکنند و چون سوءظن دارند از در و ديوار، شاهد و قرينه پيدا میكنند.
بدتر از همه گاهى مادر، خواهر یا اطرافیان مرد هم در اثر غرضورزى، باور او را تاييد میکنند که در این صورت دیگر آب خوش از گلوى هيچكس پايين نخواهد رفت.
از گفتگوی امروز بگویم... با صدایی گرفته شروع به صحبت کرد از صدایش معلوم بود که زیاد گریه کرده هر لحظه امکان داشت باز هم زیر گریه بزند. بغض خاص و لحن سخنش هنوز در گوشم طنین اندازست...
طبق عادت شغلی اول باید فقط گوش بدهیم تا رشته کلام از دستش خارج نشود:
_ نزدیک سی سالی میشه که ازدواج کردم. سهتا پسر دارم همهشون موفقاند و برای خودشون کارهای شدن.
من و شوهرم شهرستانی هستیم خودمون با هم آشنا شدیم البته اون وقتها مثل الان حرف از دوستی نبود؛ از اول تصمیم به ازدواج داشتیم، خانوادهها هم مخالفت نکردن و ازدواج ما شکل گرفت بعدا به تهران نقل مکان کردیم.
اون دوره من علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، استعداد خوبی داشتم و مصمم بودم مثل بقیه خواهرام تا دکترا درسم رو ادامه بدم اما آشنایی و ازدواج باعث شد روز به روز علاقهام به نامزدم بیشتر بشه و توجهم به تحصیل کمتر؛ از طرفی امکان تهیه منزل و شروع زندگی رو نداشتیم به همین جهت نامزدی ما طول کشید.
رفت و آمدهای بیش از حد من به منزل مادرشوهرم کار دستم داد و در نامزدی بکارتم رو از دست دادم. بهرحال عاشقش بودم میخواستم کنارش باشم ازش عشق بگیرم و عشقم رو بهش نشون بدم؛ هرکاری میکردم تا از من و زندگیش راضی باشه و مثلا فکر خیانت به سرش نزنه.
بعدها تو زندگی مشترک هم سعی کردم زن سازگاری برای شوهرم باشم، با داشته و نداشته ساختیم و بچهها رو بزرگ کردیم؛ همسرم هم هرچی از خدا میخواست بهش داد و وضعش خیلی خوب شد.
زندگی ما با عشق شروع شد بعد از مدتی هم مثل همه زندگیها، معمولی شد اگرچه خوب بود و راضی بودم.
الان چندساله اخلاق و رفتار شوهرم تغییر کرده، حس میکنم اون آدم سابق نیست که به خاطر من هرکاری میکرد...
این سردی به مرور بیشتر شده... سر هر اتفاقی جروبحث میکنه و تهمت و حرفای زشت بهم میزنه، روز به روز بیشتر باهم جنگ میکنیم و حیایی بینمون نمونده.
اوایل فکر میکردم از روی عصبانیت و به قصد توهین بمن تهمت میزنه تا اینکه چند وقته خیلی جدی به من میگه از قبل نامزدی، تو دختر نبودی و این بچه ها از خون من نیستن!
تو پیش از من با مرد دیگهای رابطه داشتی و از من پنهون کردی و من الان هم میتونم بابت این پنهونکاری ازت شکایت کنم...
رفته همه اموال و داراییشو بنام برادرش کرده از ترس اینکه بخوام مهریه و حق و حقوق ناچیزمو به اجرا بذارم...
از طرفی در جایگاه یه زنیام که تهمت رابطه نامشروع بهم زده شده و احساس تلخی دارم، واقعا پاسخ اون عشق پاک و فداکارانه من، این نیست...
مکث بلندی میکند بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد:
- بعضی وقتا فکر میکنم جدا بشم، خودمو نجات بدم و دیگه این حرفای آزاردهنده رو نشنوم حق و حقوقم زیاد نیست بگیرم و یه گوشه ای تنها زندگی کنم... ولی بعدا حتما پشت سرم میگه: دیدید گفتم زیرسرش بلند بود؟ اصلا در و همسایه و فامیل چی میگن؟ نمیگن بعد این همه سال زندگی، دلیل جدایی چی بود؟! تو دوراهی موندم... حتی نمیتونم با بچههام درددل کنم.
تو سایت صدای وکیل شماره شمارو پیدا کردم و گفتم مشورت بگیرم... از نظر روحی و جسمی بهم ریختهام، چه کار کنم. تمام
چند نکته:
-دنبال پایان خاطره نباشید، این داستانها بیوقفه ادامه دارد.
- تجربه شخصیام نشان میدهد که غالب مردها در خصوص بکارت همسرشان شکهایی ولو اندک در دل دارند اگرچه هیچگاه بیان نکنند. بنظرم ضعف آموزشهای پیش از ازدواج در این زمینه کاملا مشهود است.
- قانون مجازات اسلامی ماده ۲۴۷:
هرگاه کسی به فرزند مشروع خود بگوید «تو فرزند من نیستی» و یا به فرزند مشروع دیگری بگوید «تو فرزند پدرت نیستی»، قذف مادر وی محسوب می شود.
- همان قانون ماده ۲۵۲:
کسی که به قصد نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری[مثلا دوستش]، الفاظی غیر از زنا یا لواط به کار ببرد که صریح در انتساب زنا یا لواط به افرادی از قبیل همسر، پدر، مادر، خواهر یا برادر مخاطب[دوستش] باشد، نسبت به کسی که زنا یا لواط را به او نسبت داده است[مثل مادر یا خواهر دوست]، محکوم به حد قذف و درباره مخاطب اگر به علت این انتساب اذیت شده باشد، به مجازات توهین محکوم میگردد.
- مجازات قذف: ۸۰ ضربه شلاق حدی است.
- امان از مخدرهای صنعتی مثل شیشه، وقیحانهترین تهمتها را معتادان به همسران پاکشان میزنند.
#المیرا_پناهی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil
آبروی بربادرفته
همه ی ما تو زندگیمون، محل کار، یا توی خیابان، بعضی وقتها به مسائلی برمیخوریم که پذیرش آنها خیلی سخت و گاهی غیرممکن است...
گاهی وقتها اتفاقهای زندگی دیگران در ذهن ما سوالهایی ایجاد میکند که هیچ جوابی برایش نداریم.
امروز در محل کارم نشسته بودم تا مثل روزهای دیگر تلفن که زنگ میخورد، آنرا برداشته و به سئوالات حقوقی مردم جواب بدهم.
تلفن زنگ خورد، گوشی رو برداشتم، خانم میانسالی پشت خط بود، سلام کرد و گفت:
- راستش راجع به مشکل بچههام میخوام چیزی بگم...
به سختی حرف میزد و مِن مِن میکرد، ازش خواستم که به من اعتماد کند و راحت حرف بزند...
ازم عذرخواهی کرد کمی بر خودش مسلط شد و شروع کرد به حرف زدن:
- پسرم وقتی داشته به خانه میومده، سرکوچه دو تا خواهرش رو تو یه ماشین با دو تا پسر غریبه دیده...
وقتی باهاشون روبرو شده، خواهرهاش رو در حالت بدی کنار اون پسرها دیده و نتونسته خودش رو کنترل کنه، باهاشون درگیر شده و شیشههای ماشین رو شکسته.
بغض سنگینی تو صداش بود... هم از من کمک میخواست و هم احساس شرمندگی میکرد... ادامه داد:
- خانواده آبروداری هستیم و سالهاست در این محل با خوشنامی زندگی کردیم مهمتر اینکه دخترهام اصلا اهل این کارها نبودن... هنوز هم باورم نمیشه... امیدوارم همه اینها یه کابوس باشه... میگفت آب شدن غرور پسرشو دیده... گریه نمیگذاشت راحت حرف بزند:
- بعد از دعوا، پلیس به در منزل ما اومد و گزارش تهیه کرد همه محل جمع شده بودن...
خانم میانسال از این موضوع هم احساس بیآبرویی داشت، میپرسید:
- حالا باید چکار کنم تا صاحب ماشین به پسرم رضایت بده دستمون هم خالیه... اصلا میتونم به خاطر دخترهام از اون پسرها شکایت کنم یا نه؟! لازمه دخترامو ببرم پزشکی قانونی!؟
ساکت مانده بودم... دخترهایش صغیر نبودند و جوابهایم خوشحال کننده نبود، این موضوع دقیقا از همون مواردی بود که ابتدای داستان گفتم... واقعا پاسخ مثبتی برایش نیست، میخواستم هرجوری شده با حرفی، صحبتی آرامش کنم... گفتم:
- شاید مزاحم دخترهاتون بودن یا اجبار و اکراهی در کار بوده پس اونها هم میتونن شکایت کنن چرا که حیثیت و آبروی خانوادگی اونها هم از بین رفته... اما هم من و هم مادر میدانستیم که اینطور نیست اگر شکایت هم میکردند باز بیشتر آبروی خود دخترها زیر سوال میرفت.
بعضی وقتها ما آدمها در شرایطی قرار میگیریم که نه راه پیش داریم و نه راه پس، این موضوع دقیقا برای این مادر اتفاق افتاده بود.
ماده 677 قانون مجازات اسلامی:
هر كسی عمدا اشيای منقول يا غيرمنقول متعلق به ديگری را تخريب کند يا به هر نحو كلا یا بعضا آنها را تلف کند يا از كار اندازد، به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد.
#محمد_فلاحی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil
بنگاهی سادهدل
مدیر یکی از بنگاههای مسکن و از همسایگان دفتر است، انسان موجه و خوشنامی هم هست، معمولا هر روز با هم سلام و علیکی داریم اما امروز بهم ریخته و گرفته است، سر راهم را میگیرد، عجله دارم، از او میخواهم که به سمت دفتر حرکت کنیم و صحبت کنیم. برخلاف همیشه از تعارفات کم میکند و سر اصل مطلب میرود:
منزل خوب و مناسبی داشتم، ۵سال قبل که بازار مسکن رونق گرفت دیدم برخلاف همکارها سرمایه مناسبی برای تجارت و خرید و فروش ندارم و معاملات مناسب رو از دست میدم، منزلو فروختم و جای دیگهای در سعادتآباد برای خانواده رهن کردم. در این مدت قرارداد اجاره رو هر سال تجدید میکردیم تا دو سال آخر که مالک خارج از کشور بود و به سبب اعتماد ایجاد شده، تمدید اجاره شفاهی و البته بدون افزایش انجام میگرفت.
دیروز سه نفر از دادگاه به منزل مراجعه و تقاضای بازدید خونه رو کردن، خانواده هم بدون هماهنگی با من اجازه بازدید دادن که بعدا مشخص شده وکیل بانک و کارشناس رسمی دادگستریاند و برای ارزیابی ملک اومدن.
علتو جویا شدیم عنوان کردن که این ملک در رهن بانک بوده و چون اقساط وام پرداخت نشده، بانک میخواد اونو به مزایده بذاره.
- ای وای... شما که خودت اهل فن هستی چرا اسناد و مدارک ملک رو کنترل نکردی که در رهن نباشه؟
- چرا، سال اول کنترل کردم اما سالهای بعد اعتمادم جلب شده بود؛ ظاهرا پس از اجاره به ما، ملک رو در رهن بانک گذاشتن و وام گرفتن.
- چقدر رهن کردی؟
- ۲۰۰ میلیون
- ارزش ملک چقدره؟
- حدود ۷۰۰ ، ۸۰۰ میلیون
- طلب بانک چنده؟
- اینطور که میگن با اصل و فرعش حدود ۱میلیارد و دویست میلیونی میشه.
حالا چی میشه؟ چه کاری میتونم بکنم؟
***
این نمونه، دامی است که برای مستاجران علاقمند به رهن، پهن میشود، البته در مواقعی که مبلغ رهن زیاد است، این خطر نیز پر رنگتر میشود.
وامهای سنگین بانکی را که نمیشود با کارمند یا کاسب ضمانت نمود، جوابگو نیست. باید از وثیقه های ملکی استفاده کرد که ارزش بیشتری دارند؛ از طرفی در رهن، عین ملک "مثلا آپارتمان" توقیف نمیشود فقط در سند آن قید میشود و سند در گرو بانک میرود و خود مالک میتواند از عین آن ملک استفاده کند یا آن را رهن و اجاره دهد.
حال اگر این مالک خدای نکرده انسان نااهلی باشد میتواند پس از گرفتن وام، ملک را هم رهن دهد و مثل داستان ما انسان دیگری را نیز بدبخت کند.
بگذریم که مالکان با زد و بند هایی که با کارشناسان میکنند، غالبا ملک را بیش از قیمت واقعی آن ارزش گذاری و کارشناسی میکنند تا مبلغ بیشتری وام بگیرند.
نکته:
در داستان ما مستاجر موظف است ملک را تخلیه نموده و تحویل بانک دهد.
مستاجر داستان ما صرفا میبایست مبلغ رهن خود را از موجر مطالبه نماید و هیچ ادعایی علیه بانک مسموع نیست.
#علی_مهاجری
#وکیل_دادگستری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil http://sedayevakil.com/
طمعکاری
پرده اول:
پدر خانواده در بحبوحهی اوایل انقلاب برای دریافت حق اولاد بیشتر، شناسنامهای برای دختر نداشتهاش میگیرد، تا از مزایای عایلهمندی و سیستم توزیع ارزاق عمومی مثل کوپن و... بیشتر بهره ببرد. شاید برخی در دل بگویند: "بعضیها چقدر زرنگند..."
بگذریم... در سال ۶۸ پدر فوت میکند و اولین مشکل عیان میگردد چرا که برای انحصار وراثت و تقسیم ترکه نیاز به صاحب آن شناسنامه، امضا و اثر انگشت اوست؛ خصوصا برای فروش اموال غیرمنقول مثل منزلی که جزء ارثیه است.
پرده دوم:
وراث، بعداز چندسال فکر کردن و دست دست کردن بالاخره یکی از عروسهای خانواده را متقاعد کرده و عکس او را به شناسنامه مذکور الصاق میکنند، البته این کار با رضایت تمام ورثه انجام میشود و در عوض این کار هم سهمی را برای عروس در نظر میگیرند و قرار میشود که پس از تکمیل مراحل فروش خانه، شناسنامه را معدوم نمایند.
پرده سوم:
چند سال قبل مادر خانواده که حقوق مستمری پدر را دریافت میکرده، نیز به رحمت خدا میرود در حالی که نام این فرزند در شناسنامه مادر هم هست و فوتی هم برای این فرزند ثبت نشدهاست.
از طرفی این عروس خانم نیز با همسرش دچار جدایی و طلاق میشوند و هیچ تمایلی به ملاقات و همکاری وجود ندارد.
پرده آخر:
جدیدا یکی از پسرهای خانواده متوجه شده است که همسر سابق برادرش نه تنها شناسنامه را باطل نکرده، بلکه علاوه بر شناسنامه خویش با شناسنامه این دختری که اصلا وجود خارجی نداشته، کارت ملی هم گرفته و در تمام این سالها یارانه را هم دریافت کردهاست علاوه بر آن طی چند سالی که مادر خانواده نیز فوت شده است، حقوق بازنشستگی پدر را نیز با همین شناسنامه دریافت میکند...!
البته احتمال تخلفات بیشتری هم وجود دارد؛ مثل گرفتن دسته چک، صدورانواع ضمانتهای بانکی و غیربانکی، گرفتن پاسپورت و...
الان خانواده، خصوصا همسر سابقش همگی مصمم به طرح شکایت و تعقیب کیفری او هستند.
نتیجه این که خانم میبایست علاوه بر تحمل مجازات استفاده از سند مجعول یا تحصیل مال نامشروع، کلیه اموال بدست آورده را هم مسترد نماید و سالها ننگ سوءپیشینه را به پیشانی بکشد.
نکته:
دست درازی به حق الناس گناه بدی است.
بدتر اینکه آن حق الناس، بیت المال هم باشد.
بدتر از آن اینکه تو در گورستان بوده و سهمی نداشته باشی اما در گناه دیگران سهیم باشی.
گفت: چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند یا خاک گوررر
#شادی_رادمهر
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil